وقتی میگم تمرکز ندارم، فک میکنید از چی حرف میزنم؟:)) یه نمونه اش ایشونه! :

:|

هلاک خودم شدم یعنی:| 

.

امروز خوب بود، برگشتم به روال ولی تصمیم گرفتم دیگه سخت نگیرم بخودم. امروز فقط 7 ساعت و 5 درس خوندم و 300 تا تست زدم ولی راضیم. 

سرم همچنان درد میکنه ولی، خیلی زیاد.

این هفته دوشنبه و چهارشنبه و هفته های بعد روزای زوج امتحان دارم خدا رحم کنه، بعدش امتحانای دهم رو هم بدم و بعد هم نهاییا:|

ادبیات هنوز معضل بزرگمه، باید براش یه راهی پیدا کنم.

دیشب خواب دیدم رتبه ام رتبه ی لیلا شده:| ؛)) 11 نشه، هرچی میخواد بشه بشه.

تصمیم گرفتم جای این تلاش بیهوده واسه تبدیل کردن تصور شکست از نقره به پیروزی، فقط یه تجربه بدونمش! یعنی اصلا چه نیازی هست که موفقیت یا پیروزی باشه؟ تصمیم دارم دیدم به رتبه هم همین باشه، هرچی که شد. هیچ کدومشون هویت و واقعیت منو تعیین نمیکنن و بود و نبودشون تاثیری تو شخصیتم نداره، پس گور باباشون و گور بابای همه ی کسایی که میخوان منو تو این چارچوب بسنجن.

دیگه اینکه جایزه ی تعیینی از سمت پشوتن محترم از تفنگ به دو عدد یورو تغییر پیدا کرد:))

خوشحالم ولی از اینکه تعطیلات تموم شده و بالاخره پشوتن میره مدرسه و سر و صداهای خونه کم میشه. این سه هفته رو واقعا دیوونه شدم. 


پ.ن: چقدر شبیه اخبار شبانگاهی شد:))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Milad Contact Ways Serial سید محمد حسین حسینی زاد اهل سنت و جماعت یک جنین بیست و چند ساله یادداشتهای روزانه یک حس خوب بازاریابی و سیر تکاملی بازاریابی در ایران و جهان