1. مدرسه بودم و تا ظهز نتونستم هیچی بخونم. بعدش هم سردرد بهم غلبه کرد و گرفتم خوابیدم، ببینم بعد این چی میشه:| :)) امتحان خوب بود ولی. وای دیدن سروش همیشه باعث میشه استرس بگیرم-__- سومین باره داره درسای پایه رو دوره میکنه:)) خودای کله امو کجا بکوبم آخه. سروش از اون آدمهاست که با سخت کوشی کمبودهاشو جبران میکنه، از اونایی که خوش خیلی معمولی ای دارن مثلا ولی بخاطر خسته نشدن و ادامه دادن همیشه جزو بهترینان:) امیدوارم موفق بشه، منم موفق بشم البته؛)) اون از من کمتر تست میزنه و بیشتر دوره میکنه. به نظر شما تست مهم تره یا دوره؟ سوال خیلی مهمیه واقعا. و اینکه درسته قرار نیست به رتبه فک کنم ولی به نظرتون میتونم تک رقمی شم؟ انصافا با سخت گیری جواب بدید:))

2. تا الان چهارتا آدم تو زندگی من تاثیر خیلی زیادی گذشتن. همه شون مربوط به ادبیاتن. یکیشون خانوم عین، بهترین معلم ادبیات استانمونه، کسی که من بعد دوره فهمیدم حتی در حد استادای دوره است! همه چی میدونه واقعا. و همیشه سوپرایزم میکنه، واقعا قیافه ام وقتی دیدم در حد همون استادمون به ادبیات پهلوی مسلطه دیدنی بود! فقط حیف که معلم ما نیست. یعنی پارسال معلم تیزهوشان و کلاسای تجربی مدرسه ما بود(بله ادبیات درس تخصصی تجربیاست دیگه:)) به ماهم معلمی رو داده بودن که فرق یائ نکره و یائ نسبی رو نمیدونست:| ) و منم چهار جلسه باهاش کلاس داشتم واسه نیما. قبل اون هیچی نخونده بودم و نمی دونستم چی میگه اصلا نیما ولی خانوم عین جوری دو سه تا شعر رو توضیح داد که از پنج تا سوال چهار تا رو درست جواب دادم! خانوم عین کلا خیلی خوبه فرشته، ماه، عالی اصلا. در همه ی زمینه ها. امسال قرار بود معلممون بشه ولی مجبور شد پاشو عمل کنه و نشد که بشه:( امروز برگشته بود ولی! تو مدرسه دیدمش و دوباره پرت شدم به فروردین پارسال. چقدر خوب بود لعنتی. حتی به وقتی که تو دوره از سر بی کسی زنگ زدم بهش و گفتم چه خامی به سرم بریزم اینا همه شون یه پا شفیعین؟:)) و سعی نکرد مثل بقیه الکی بگه نه بابا تو هم خیلی خوبی، گفت دست و پاتو نبستن که ! تو هم شفیعی شو:)) خدا شاهده که حرفش هر روز تو  سرم تکرار میشد. هر روز دیرتر از بقیه می خوابیدم(و تو امتحانا اصلا نمی خوابیدم:| ) و زودتر از بقیه بیدار میشدم(و تو امتحانا زودتر از همه دانشگاه بودم) ولی نشد که بشه خانوم عین جان. خلاصه که خیلی خفنه.

3. قبولی المپیاد مدرسه مون 6 برابر شده:)) پارسال فقط من بودم، امسال شیش نفرن:دی مدیرمون پارسال یه برگه آچاهار چسبونده بود به دیوار:)) ولی امسال یاد گرفته و یه بنر درست و حسابی زده. معاون پارسالمون به بابام گفته بود خوشالم همه ی بچه های اسی قبول شدن:))) بیچاره ها یه سالم از من بزرگ ترنا ولی کل مدرسه به اسم بچه های اسی می شناسننشون:)) (سه نفرشون ادبین البته)

4. در یک حرکت انتحاری امروز دوباره بعد چهار ماه ناملیک رو نصب کردم:|  انقدر تباهم که میتونم اینستاگرام و همه چی رو ترک کنم ولی پادکست رو هرگز:))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رفاقت نيولند انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در لبنان دبیرستان غیردولتی دخترانه شریف بیم و امید تجزیه ئت حلیل سیستم ها Eric فلزیاب تصویری Laura