یادتونه میگفتم فقط یه مشاور رو تو شهرمون قبول دارم و اونم آشناست و روم نمیشه برم پیشش روضه بخونم؟:)) البته دلیل اصلی نرفتننم اینه که زیادی از آدم تعریف میکنه و نمیذاره قشنگ به خودم توهین کنم:| امروز رفتم. :)) از المپیاد غر زدم، از اینکه تلاش برام بی ارزش شده و از بهم ریختن برنامه ام و گندهای پیاپیم در ادبیات گفتم بهش. در مورد المپیاد که نصیحتش کلا بر محور تموم کردن و کنار گذاشتنش بود، در واقع بستن پرونده اش، چیزیه که ومش رو خودمم میدونم ولی بعد 9 ماه هنوز موفق نشدم. یه بار دیگه تلاش میکنم بازم ولی:| در کل دوره زمونه عوض شده جای اینکه من حرف بزنم خودش یک و نیم ساعت تمام حرف زد؛)) خوب بود ولی در کل. به این نتیجه رسیدیم که فعلا خلاصه نویسی رو بذارم کنار تا عقب موندگیم جبران بشه و کمتر تست بزنم و عین آدم مرور هم کنم و حواسم به زیادتر نبودن غلط ها از نزده ها هم باشه. دو هفته تا سنجش بعدی مونده و امیدوارم پیش شما آبرومو حفظ کنم حداقل:))

بعدش یه دعوای اساسی داشتیم.

و سپس همت کردم و به به آفرید زنگ زدم^__^ یک و نیم ساعت هم با اون حرف زدیم:)) خیلی خوب بود. به آفرید هم مثل من حال و حوصله نداشت، در واقع اولین بار بود که اینقدر ناامید و افسرده می دیدمش ولی بعد حرف زدن حالش بهتر شد. در مورد این حرف زدیم که بعد کنکور مستقیم میرم تبریز و چه کارایی که قراره بکنیم:)) تئاتر بریم، باغ کتاب جدیدشون بریم، شام مهمون کنیم همدیگه رو، گوشی بخریم:| :)) ، بهش یاد بدم درنا درست کنه و هزارتا چیز دیگه که حتی اگه فقط خیال پردازی باشه خیلی خوب بودن.

و الانم که تازه نشستم واسه امتحان ریاضی فردا میخونم:| که کل کتابه:| جدا خسته نباشم:))

ضمنا تا الان 250 تا درنا درست کردم^__^


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر 20 هتل های تهران ***موزییک*** انتخابات؟! واقعن!! وبجو | webju1.ir پارس فیلیمو کمپاني بانه فکر Heather Claire شهید حسین محمدی آبقلعه